"توضیحات: امیلیو برای دیدار والدینش به اسپانیا بازگشته است. در آخرین روز زندگی خود درست قبل از عزیمت به ایالات متحده، او با یکی از خانواده های قدیمی اش روبرو می شود. او داغ تر از همیشه به نظر می رسید و نمی توانست از دیدن او هیجان زده تر باشد. آنها در نهایت به محل عایشه بازگشتند و صحبت کردند. او می خواست با او به آمریکا برگردد و شاید همسرش شود. امیلیو فکر کرد که او بیش از حد درخواست می کند، اما عایشه قول داد که با او خوب رفتار خواهد کرد. او به او نگاهی اجمالی به او داد که اگر آنها ازدواج می کردند زندگی چگونه بود و پسر بوئنو بود. او دیک خود را می مکد و به او اجازه می دهد هر زمان که بخواهد بیدمشک لاتین او را به صکص چت لعنت برساند. او حتی آزاد بود که دانه اش را روی صورتش بپاشد. حالا اینها از شروط ازدواج است که قطعا می توانیم به آن عادت کنیم!;"