توضیحات: الکسیس فاوکس، دوستدار بیگتی، باید با پسرخواندهاش جیسون درباره رفتارهایش صحبت کند. جیسون نمی تواند چشمانش را از بازنگاس الکسیس دور نگه دارد که سعی می کند نمونه هایی از بی ادبی خود را به او ارائه دهد. وقتی الکسیس سعی می کند به او نشان دهد که جیسون قرار است چه کاری انجام دهد تا مودب باشد، او را دنبال می کند و به الاغ او خیره می شود. در نهایت، الکسیس با کوس چت عصبانیت، سینه هایش را به سینه بند شفافش می زند تا بتواند بر وسواسش غلبه کند. سپس جیسون هاردون را دید و ترسید.